ریشه های ژئوپولوتیک عاشورا

  مسئله اصلی امام حسین(ع)  معرفی و دفاع از «اسلام نبوی» در برابر «اسلام اموی» بود که می‌کوشید با زور و تبلیغات آن را مثابه اسلام واقعی به دیگران بباوراند و این مهم را امام حسین (ع) با حداکثر بزرگواری و ایثار و بردباری و جان‌فشانی به انجام رسانید...

 

دکتر محمد مسجد جامعی در این نوشتار به برررسی ریشه های ژئوپولوتیک عاشورا می پردازد.

 

    نوشتاری از محمد مسجد جامعی

    

1-  بحثی است در اصول فقه تحت عنوان اعتبار و حجیّت «فعل» معصوم که این خود بخشی است از بحث مفصل‌تر دیگری تحت عنوان اعتبار و حجیّت «قول و فعل و تقریر» معصوم. سخن در این است که قول و گفتار معصوم در آنجا که در پی بیان احکام و دستورات شرعی است معتبر است، البته با توجه به رعایت قواعد و ملاک‌هایی که در مبحث «الفاظ» اصول فقه از آن صحبت می‌شود و نیز مباحث مختلف در مبحث «تعارض ادله» و اینکه آن گفتار در شرایط تقیه‌ای بیان شده و یا در شرایط عادی، و اینکه در این موارد چگونه می‌توان نظر معصوم را دریافت.

با توجه به مجموع آنچه گفته آمد و همگی در پی دریافت صحیح سخنان معصوم است، «قول» ایشان را معتبر می‌ شمارند، امّا در مورد فعل معصوم داستان بدین‌گونه نیست. بدین معنی که معلوم نیست عمل ایشان به دلیل وجوب است و یا استحباب. ما ظاهر فعل را می‌بینیم و ممکن است آنچه را بدان عمل شده مستحب باشد و نه واجب. چنانکه عکس قضیه هم درست است. اینکه امام عملی را انجام نمی‌دهد ممکن است به دلیل کراهت آن باشد و نه حرمت آن. البته نکات بیشتری در اینجا مورد بحث قرار می‌گیرد.

این اجمال بحث مفصلی است که اصول فقه بدان می‌پردازد. نکته در اینجا است که موضوع در آنجا که به اعمال و رفتار به عنوانی اجتماعی و سیاسی امامان راجع می‌شود؛ چگونه است؟ آنچه در فقه مورد صحبت قرار می‌گیرد در محدوده اعمال و وظائف فردی است و نه بیشتر و این بدان علت است که پیامبر و تمامی امامان به وظائف مختلفی که در شرع تعیین گردیده و همگان بدان فراخوانده شده‌اند، نیز مکلف هستند. از نماز و روزه و حج و سایر دستورات دینی گرفته تا آنچه مکلفان از آن نهی شده‌اند همچون دروغ و تهمت و یا غشّ در معامله. از این نظر تفاوتی بین ایشان و سایرین وجود ندارد و به عبارت دیگر آنان به تمام معنی «عبد» خداوند هستند و تابع قوانین و دستورات او و اصولاً در پرتو همین عبودیت است که بدان مقامات نائل می‌آیند.

البته برای پیامبر و تا حدودی امامان احکام و تکالیف خاصه‌ای وجود دارد که این مربوط به خود آنان و به عنوانی مرتبط با شأن آنها است و سایر مکلفین بدان مکلف نیستند. همچون وجوب اتیان نوافل یومیه برای آنان و یا رخصت داشتن بیش از چهار همسر برای پیامبر که حکمت خاص خود را دارد. اما خارج از این استثنائات که معدود و محدود هم هست، آنان در بقیه موارد موظف هستند که همچون دیگران واجبات را اتیان کنند و از محرمات و منهیّات دوری گزینند، و چون چنین است آنان برای دیگران به اسوه و مدلی رفتاری تبدیل می‌شوند و اینکه می‌باید همچون آنان عمل کنند. آیات و روایات متعددی مؤمنان را به تبعیّت از پیامبر و امامان در کیفیت و چگونگی انجام تکالیف، فرامی‌خواند.

حال سخن در این است که آیا اعمال و ر فتار امامان در آنجا که از شکل فردی خارج می‌شود و خصوصیّتی اجتماعی و سیاسی می‌یابد به همین ترتیب می‌بایست مورد تبعیّت قرار گیرد و یا مسئله به‌گونه دیگری است و حداقل این است که می‌تواند آن را تفصیلی باشد و می‌‌باید مورد بحث و بررسی قرار گیرد.

2-  با توجه به روایات متعدد و معتبری که عمده آن در جلد نخست اصول کافی آمده، به نظر می‌آید که هریک از امامان در حیات غیرفردی و اجتماعی خود مکلف به انجام اموری بوده‌اند که برای آنان مقرر و مقدر شده بود. اگر این مسئله پذیرفته شود کیفیت نگاه به تاریخ و زندگی ائمه به گونه‌ای دیگر درخواهد آمد و بلکه دگرگون خواهد شد.

پس از پیدایش و رشد ادبیات جدید در جوامع شیعی، چه در ایران و چه در خارج از آن، آنها کوشیدند آنچه را «سیره ائمه» و یا سیره اجتماعی و سیاسی و بعضاً فرهنگی ائمه می‌نامیدند، به عنوان مدل رفتار اجتماعی معرفی کنند و متناسب با درکی که از شرایط زمان خود دارند، مدل یاد شده را توصیه کنند. مدلی که در طول تاریخ دویست و پنجاه ساله فاصله بین رحلت پیامبر و غیبت امام عصر (عج) ماهیتاً بسیار متنوّع و گونه‌گونه بوده است.

در اینجا ممکن است دو اشکال مطرح شود. نخست اینکه آیا آنان مجبور بوده‌اند به‌گونه‌ای از قبل تعیین شده، زندگی و عمل کنند و لذا فاقد اراده و قدرت انتخاب هستند؟ و دیگر اینکه می‌بینیم آنان متناسب با شرایط و نیازهای زمان حرکت و اقدام کرده‌اند، اگرچه در نهایت هدف حفظ دین و خصوصاً حفظ اصالت‌ها و پاکی و خلوص آن بوده است. مهم این است که به‌هرحال پیوسته شرایط بیرونی لحاظ شده و این هردو در تعارض است با زندگانی اجتماعی و سیاسی از قبل مقرر شده در مورد آنان.

واقعیت این است که مسئله اراده و انتخاب و جبر و اختیار در مورد افرادی که در سطوح مختلف معرفتی و تعالی روحی و معنوی قرار دارند، یکسان نیست. انسان موجود بسیار پیچیده‌ای است و به مراتب بیش از هر موجود جان‌دار دیگری دارای تنوع و تکثر نفسانی و درونی است. این نوع مباحث برحسب شأن و منزلتی که افراد در آن قرار دارند، متفاوت است. بررسی جبر و اختیار در مورد یک انسان عادی به‌کلی متفاوت است با بررسی آن در مورد افرادی که دارای برجستگی‌های روحی و نفسانی هستند. این سخن حتی در مورد افرادی که دارای چنین برجستگی‌هایی هستند، اما فاقد گرایش دینی خاصی هستند، هم صحیح است. در اینجا سخن در مورد ظرفیت‌های انسانی است و نه ویژگی‌های اعتقادی آنان.

برای نمونه در مورد یک جوکی هندی نمی‌توان این نوع مسائل را به همان‌گونه بررسی کرد که در مورد دیگران. او می‌تواند بگوید که برای یک فرد چه اتفاقاتی خواهد افتاد و حتی در چه زمانی و در چه ساعتی و دقیقه‌ای فوت خواهد کرد، و طبیعتاً از سرنوشت و آینده خود نیز مطلع است. مسئله جبر و اختیار و یا علم و علم به آینده برای او به کلی متفاوت است با اکثریتی که به‌گونه‌ای روزمره زندگی می‌کنند. اینان در هویت و خصائص انسانی مشترک هستند،‌اما عملاً در دو سطح و در دو افق به کلی متفاوت قرار دارند.

در مورد افراد عادی ممکن است انجام اموری که برای او مقرر شده با آزادی و اختیار او منافی باشد که البته در بسیاری از موارد هم چنین نیست. اما در مورد افراد "برجسته" و بلکه "فرابرجسته" داستان بدین گونه نیست. چنانکه گفتیم حتی در زندگانی عادی هم چنین مسائلی اتفاق می‌افتد و در تعارض با آزادی فرد نیست. کارگر و یا هر فرد دیگری که کارش را دوست دارد و از آن لذت می‌برد، با رغبت کامل وظائف تعیین شده‌اش را انجام می‌دهد. اگرچه ممکن است فرد دیگری که چنین حالتی ندارد با اکراه و از سر ناچاری وظائف خود را به انجام رساند. یعنی وظیفه خود را با دقت و مسئولیت انجام ندهد. مشکلی که بسیاری از کشورهای جهان سوم از آن رنج می‌برند.

و اما موضوع دوم که به رعایت شرایط برونی باز می‌گردد عملاً تعارضی با وظیفه از قبل تعیین شده ندارد. امام می‌باید وظیفه مقرر شده در مورد خود را به بهترین وجه ممکن به انجام رساند که لازمه آن رعایت تمامی نکاتی است که به شرایط بیرونی بازمی‌گردد. چرا که اگر این نکات و ملاحظات رعایت نشود، عملاً نمی‌تواند وظیفه خود را چنانکه شایسته است انجام دهد، به‌ویژه در مواردی که لازم است به هم‌عصران خود «اتمام حجّت» کند. لازمه انجام این مسئولیت این است که به‌گونه‌ای مفهوم با مردم سخن گوید و سخن حق را بدانها ابلاغ نماید و راه درست را نشان دهد، به‌گونه‌ای که آنان پیام او را دریابند. اعم از آنکه آن را بپذیرند و یا نپذیرند. مهم ابلاغ پیام است با کیفیّتی قابل درک و اینکه برای کسی بهانه‌ای نماند که سخن حق به او نرسیده و این بدین معنی است که با رعایت اوضاع و احوال و به «لسان قوم» سخن بگوید و عمل کند.

3-  به‌هرحال نتیجه پذیرش این موضوع که هر یک از امامان (ع) را در صحنه اجتماعی وظائفی بوده که بدان عمل کرده‌اند، مانع از آن می‌شد که بتوانیم از سیره عملی آنان جهت یافتن تکلیف خود استفاده کنیم، دقیقاً به عکس آنچه در دستورات و اوامر فردی وجود دارد. اینکه گفته شود مثلاً صادقین (ع) در دوران خویش چنین عمل کردند و یا عسگریین (ع) چنان و زمان و شرایط ما شبیه یکی از این دو و یا هر امام دیگری است و لذا باید همچون آنان عمل کنیم، سخن قابل تأملی است. یافتن تکلیف از طریق اثبات شباهت زمان ما با زمان هر یک از امامان دیگر به احتمال فراوان فاقد وجاهت علمی و اعتبار و حجیّت فقهی است. مضافاً که اصل موضوع که شباهت زمان بعدی با زبان قبلی باشد، نیز چندان قابل فهم نیست. در بهترین حالت تنها بخش بسیار کوچکی از واقعیت‌های زمان‌های گذشته روایت و نقل شده است، مضافاً که این نقل‌ها در مواردی و بلکه در موارد بسیاری، دچار تعارض است.

البته قابل انکار نیست که از روش و منش و رفتار امامان می‌توان و می‌باید نکات فراوانی را فراگرفت. اینکه امام حسین (ع) پیوسته با اصحاب و یارانش با صداقت سخن می‌گفت و هدفش فراهم آوردن لشگر با استفاده از ابزارهایی نبود که دشمنانش از آن سود می‌جستند، خود یک درس است. اگر امام می‌خواست از چنان روش‌هایی سود جوید، مطمئناً لشگر بزرگ و تهدید کننده‌ای فراهم می‌آورد،‌ به‌مراتب بزرگتر و تهدید کننده‌تر از لشگری که ابن زبیر فراهم آورد. اینکه امام و حتی فرستاده‌اش، جناب مسلم بن عقیل، با دشمنان خود با جوانمردی و بزرگواری رفتار کردند و حتی در آنجا که ممکن بود کشته شوند، جان آنان را حفظ کردند، درس دیگری است. و یا اینکه امام در آخرین لحظات زندگی به قاتل گفت به کشتن من اقدام مکن که آخرت خود را از دست خواهی داد و از دنیایت بهره‌ای نخواهی برد، نمونه دیگری است. هیچ‌کس با کسی که در سخت‌ترین شرایط قصد جان او را کرده،‌ چنین سخن نمی‌گوید. نکات دیگری وجود دارد که همگی حاکی از جوانمردی، جان‌فشانی، صبر و استقامت و بردباری و رضایت دادن به قضای الهی است.

نمونه دیگر درس گرفتن از سیره امام صادق (ع) است. ایشان با مخالفان و حتی ملحدان و کسانی که شعائر اسلامی را به تمسخر می‌گرفتند، با آرامی و مهربانی و با استفاده از دلائل عقلی سخن می‌گفت و بدین علت حضرتش را دوست داشتند و برایش احترام فراوانی قائل بودند. به تعبیر خود آنان دیگران با تعصب و خصومت با آنان مواجه می‌شدند و اساساً به آنچه می‌گفتند گوش فرانمی‌دادند و طردشان می‌کردند.

از این نمونه‌ها فراوان می‌توان بدست داد. آنان «اسوه» و «قدوه» اخلاقی ما و الهام‌بخش کیفیت رفتاری ما هستند، اما مشکل می‌توان گفت که از سیره آنان بتوان تکلیف اجتماعی استخراج کرد. برای پاسخ به این سؤال، استخراج باید استخراجی فقهی باشد که خود اصول و مبانی و روش خاص خود را دارد. چنانکه گفتیم از طریق مقایسه دو فترت زمانی کاملاً‌ متفاوت، نمی‌توان به نتیجه معتبری رسید.

4-  بدون شک داستان عاشورا و شهادت مظلومانه امام حسین (ع) و یارانش و اسارت ظالمانه و وهن‌آور اهل بیت آن حضرت یکی از تکان‌دهنده‌ترین فرازهای تاریخ اسلام است. در این مورد و از ابعاد مختلف، فراوان سخن گفته‌اند؛ چه از میان اهل سنت و چه از میان شیعیان. بعضاً درباره فضائل و مناقب امام و با تکیه بر احادیث پیامبر در شأن و منزلت اهل بیت و اصحاب کساء و حسنین و خود امام حسین (ع). بعضاً در باب احادیثی که به حادثه عاشورا و شهادت امام اشارت دارد و نیز ثواب گریستن بر آن حضرت و مظلومیت ایشان و بعضاً در باب بیعت و چگونگی انعقاد آن و نیز نقض آن و احیاناً حرمت آن و احکام هر یک از این دو. از این باب به حلیّت و یا حرمت لعن یزید نیز پرداخته‌اند. البته این نوع مسائل کلاً توسط عالمان اهل سنت مورد بحث قرار گرفته است؛ به ویژه آنان که گرایش سلفی و اهل حدیثی دارند.

البته مباحث مربوط به امام حسین (ع) و حرکت ایشان و چرایی و چگونگی آن و نتایج مترتّب بر آن به مراتب مفصل‌تر از فرازهایی است که گفته آمد، خصوصاً در آنجا که عالمان شیعه بدان وارد شده‌اند.

در طی دهه‌های اخیر و خاصه پس از جنگ دوم جهانی ادبیات جدیدی در مورد حماسه عاشورا در بین شیعیان شکل گرفت که هدفش دریافت تحلیلی واقعه و احیاناً بدست دادن رهنمودهایی اجتماعی و سیاسی بود. این مطالعات خصوصاً‌ در آنجا که از وثاقت و اعتبار علمی برخوردار بود هریک بخشی از این واقعه تاریخی را توضیح می‌داد، اما به نظر می‌آید در نهایت هیچ یک از این تحلیل‌ها نمی‌تواند چرایی پیدایش و فراز و نشیب‌های آن و بالاخره چگونگی وقوع حادثه روز عاشورا را به گونه‌ای همه‌جانبه بیان و تشریح کند.

این ویژگی را در زمان خود امام هم می‌بینیم. عموم کسانی که با امام صحبت می‌کردند، اعم از وابستگان و بزرگان بنی‌هاشم و یا افراد بی‌طرف و یا حتی کسانی که رابطه دوستانه‌ای با امام نداشتند و حضورش را مانعی برای خود می‌دانستند، - همچون عبدالله زبیر –هیچ‌یک با حرکت امام موافق نبودند و پیشنهادهای مختلفی ارائه می‌دادند و امام در جواب هریک متناسب با موقعیت و میزان خیرخواهی‌شان مطالبی بیان می‌فرمود. گویی اندیشه و منطق رفتاری امام در آنجا که به قیامش مربوط می‌شد کاملاً‌ متفاوت بود با آنچه در ذهن و فکر نصیحت‌کنندگان می‌گذشت. آنان براساس شواهد و قرائنی که می‌دیدند و می‌شناختند سخن می‌گفتند و کمتر به وظیفه‌ای می‌اندیشیدند که فردی چون امام حسین (ع) می‌باید بدان عمل کند که همانا حفاظت از اصالت‌های دینی و زدودن بدعت‌ها و تحریف‌ها و دفاع از حق و عدالت بود. اصولاً این از مهمترین وظائف امامان شیعه است و این بحثی است کلامی و نه مسئله‌ای تاریخی.

از نظر آنان، و حداقل از دیدگاه اکثریت آنان، امام برای گرفتن قدرتی که حق او بود، برخاسته بود و کسی از او شایسته‌تر برای احراز مقام خلافت نبود. با مرگ معاویه قرارداد صلح منعقد شده بین او و امام حسن (ع) اعتبارش را از دست داده بود، مخصوصاً که در آن ذکر شده بود که معاویه نباید جانشینی برای خود تعیین کند و مهمتر آنکه تعیین فرد بعدی را می‌باید به خود مسلمانان واگذارد.

به عبارت دیگر این قرارداد تا هنگام حیات معاویه اعتبار داشت و در چنین شرایطی طبیعی بود که امام به پا خیزد و قدرت را بطلبد. او نواده پیامبر و فرزند چهارمین خلیفه مسلمانان بود، صرف‌نظر از آنکه بزرگان از مهاجران و انصار محبت شدید پیامبر نسبت به ایشان را می‌دانستند و احادیث حضرتش درباره شأن و مقام امام را مستقیماً و بی‌واسطه شنیده بودند. این مهمترین دلیلی بود که حرکت امام را در چارچوبی به کلی متفاوت از چارچوبی که امام براساس آن حرکت و اقدام می‌کرد، درمی‌یافتند. عموماً تصور می‌کردند که حرکت امام حرکتی است چون موضع‌گیری و اعتراض عبدالله زبیر که بعد از واقعه عاشورا ادعای خلافت کرد و عملاً آن را تشکیل داد که بیش از یک دهه به طول انجامید.

5-  و امام به‌گونه‌ای دیگر می‌اندیشید، اما شرایط به‌گونه‌ای درآمده بود که سخنش حتی توسط نزدیکان و دوستانش درک نمی‌شد. گویی مقرّر بود امام برخیزد و اهل بیتش را به همراه ببرد و به همه کسانی که در مقابلش ایستاده بودند اتمام حجت بکند و هدف و مقصد خود را توضیح دهد و به دلیل آنکه دشمنش به چیزی جز بیعت همراه با سرشکستگی و تبعیّت ذلّت‌آور راضی نمی‌گشت و هیچ امکانی برای زیست همراه با امنیت و سرفرازی برایش باقی نگذاشته بود، در نبردی نابرابر به فجیع‌ترین و مظلومانه‌ترین شکل شهید شود و آن‌گاه این جریان به نمادی از عدالت‌خواهی و حقیقت‌طلبی تبدیل شود و الهام‌بخش تمامی آزادگان گردد. در کنار این همه احساس نزدیکی به او و گریه و عزاداری برای او و زیارت مزارش و استفاده از تربتش وسیله‌ای گردد برای ارتقاء روحی و معنوی و تقرب یافتن به خداوند و شفا یافتن از امراض ظاهری و باطنی. و در نهایت فلاح و سعادت دنیوی و اخروی را موجب شود.

مسئله در عمقش به‌مراتب بیش از یک اعتراض سیاسی و دینی بود. به اراده و تقدیر خداوند جهت نجات دنیوی و اخروی امّت پیامبر و بلکه انسان‌های دیگری که به امام صادقانه و خالصانه ارادت می‌ورزند، مرتبط بود. تقدیری که مرتبط بود با اصل تقدیر خداوند جهت هدایت و رستگاری انسان که لازمه آن ارسال رسل و انزال کتب و خلق انسان‌هایی بود که «حجّت» اویند و مشعل‌های هدایت؛ تا انسان‌های حق‌طلب و بی‌غرض راه را گم نکنند.

نیل به این همه را نمی‌توان با صرف بررسی اوضاع و احوال زمانه امام دریافت. عاشورا به مراتب بزرگ‌تر و تعیین کننده‌تر از یک حادثه تاریخی و حتی یک مقاومت حق‌طلبانه قهرمانانه است. نمی‌توان و نباید عناصر درونی و معنوی آن را نادیده انگاشت و آن را تا حدّ یک واقعه تاریخی تقلیل داد.

آنچنانکه از روایات مربوط به امام حسین (ع)، روایاتی که ده‌ها سال قبل از حادثه عاشورا بیان شده بود، و نیز از زیارت‌های مطلقه و مخصوصه ایشان برمی‌آید این وظیفه مقرّر و مقدّر شده‌ای بود که امام به زیباترین و شکوه‌مندترین و جوانمردانه‌ترین شکل ممکن آن را به انجام رسانید. این نشانگر اوج تعالی روحی و معنوی و انسانی یک انسان است که این گونه عمل کند. عظمت او در این است که این وظیفه را به بهترین و عالی‌ترین شکل ممکن به انجام رسانید تا آنجا که موجبات تعجب و غبطه فرشتگان را فراهم آورد.

6-  سخن امام از روز نخست، عدم پذیرش یزید به عنوان خلیفه مسلمین بود و اینکه با این پذیرش از اسلام اثری نخواهد ماند. این اعتراض بعضاً به شخص او و عدم شایستگی‌اش بازمی‌گشت، و عمدتاً به کیفیت انتخابش. و نظام و ساختاری را که معاویه بنیان‌گذاشته بود. این ساختار که براساس آن خلیفه بعدی تعیین می‌شد، کلاً در تعارض با اسلام و سنت پذیرفته شده مسلمانان آن روزگار جهت انتخاب خلیفه بود. اگر امام یزید را می‌پذیرفت عملاً این نظام را پذیرفته بود و اینکه این ساختار بخشی از دین است. مسئله بیش از آنکه درباره شخص باشد درباره این ساختار بود.

معاویه خودسرانه و صرفاً‌ بدان دلیل که یزید فرزند او است، وی را تعیین کرده بود. کلام معروفی است از حسن بصری که می‌گوید دو نفر با دسیسه‌ها و نیرنگ‌بازی‌های خود وضعیت مسلمانان را به تباهی کشیدند. عمروعاص آنگاه که گفت قرآن‌ها را به نیزه کنند و مردم را به حکمیت فراخواند و این موجب پراکندگی و اختلاف مسلمانان شد که تا قیامت ادامه خواهد یافت. و دیگری مغیرة بن شعبه در آنجا که معاویه را به جانشینی یزید سفارش کرد، و حکومت مسلمانان را به سلطنتی استبدادی و وراثتی تبدیل کرد. کلام حسن بصری عمیقاً متأثر است از موضع امام در عدم پذیرش یزید و عدم پذیرش ساختاری که براساس آن او به خلافت برداشته شده بود.

واقعیت این است که شخص معاویه انحرافات فراوانی را در اسلام موجب شد که کمتر مورد مداقه قرار گرفته است. صرف‌نظر از عدم وفاداریش به اسلام، اصولاً کیفیت مدیریت او ظالمانه بود. اگرچه سابقه مسئله تبعیض قومی و نژادی به سال‌های اولیه کشورگشایی اعراب بازمی‌گردد، اما عملاً پس از او بود که این جریان به یک رویه حکومتی و بلکه به فرهنگ عمومی اعراب آن زمان تبدیل شد و اتفاقاً این فشار عمدتاً بر ایرانیان بود. در سرزمین اسلامی وسیع آن زمان تنها ایرانیان بودند که غیر سامی بودند و اعراب سامیان را به دلائل مختلف و از جمله شباهت‌های زبانی و فرهنگی از خود می‌دانستند. در نتیجه سیاست نژادپرستانه او عملاً در مورد ایرانیان تحقق می‌یافت. تنها استثناء دوران خلافت امام علی (ع) بود.

معروف چنین است که در زمان آن حضرت تعداد قابل توجهی از ساکنان کوفه از «حمراء» به معنای سفید‌رویان و یا سرخ‌وسفیدرویان بودند که در آن ایام این اصطلاح برای ایرانیان به کار می‌رفت. اینان گرایشی قلبی به امام به دلیل شخصیت و روش عادلانه حضرتش داشتند. یکبار به هنگامی که امام خطبه می‌خواند و اینان در اطراف منبر به سخنان ایشان گوش می‌سپردند اشعث‌ بن قیس وارد شد و به حضرت اعتراض کرد که چرا آنان را می‌پذیرد و اجازه می‌دهد که در کنار منبر او گرد آیند. امام با عصبانیت فرمود نمی‌دانم با این افراد شکم‌برآمده که تا هنگام ظهر می‌خوابند، چه می‌توانم کرد؛ درحالیکه اینان، منظور حمراء است، در زیر آفتاب به کار مشغول هستند، و زحمت می‌کشند.

معاویه دقیقاً چنین سیاستی را تعقیب می‌کرد و این به سیاست عمومی تمامی امویان تبدیل شد. یک‌بار او از تعداد ایرانیان مقیم کوفه سؤال کرد و گفتند بیست‌هزار نفر هستند. او تعجب کرد و چون از جانب آنان احساس خطر می‌کرد گفت همگی را گردن زنند. به او گفتند کشتن این تعداد ممکن نیست، گفت پس آنان را در مناطق مختلف پراکنده کنند. این احساس خطر بدان علت بود که عموم ایرانیان به امام علی (ع) و فرزندانش عمیقاً علاقمند بودند.

به جز این معاویه ثروت انبوه به دست آمده از مناطق مختلف را به کسانی هدیه می‌کرد که یا از امویان و متحدان آنها بودند و یا از کسانی بودند که جلب حمایت آنان برایش اهمیت داشت و این موجب شده بود اکثریت مردم در فقر و تنگدسی سر برند و حاشیه‌نشین شهرها باشند. خطبه معروف و هشدار دهنده امام حسین (ع) در اواخر دوران معاویه در منی – در سال 58 - ناظر به این نکات است.

7-  چنانکه گفتیم معاویه صرف‌نظر از انحرافاتی که در دین ایجاد کرده بود، مدیریتی ظالمانه و بی‌رحمانه داشت. سیاست قلع و قمع او نسبت به شیعیان و دوستداران امام علی (ع) شناخته شده‌تر از آن است که محتاج توضیح باشد. اما نکته مهمتر این بود که او پایه‌گذار و مبلغ اسلام خاصی بود که می‌توان آن را «اسلام اموی» نامید. آنچه او را در این امر یاری می‌داد یکی بنی‌امیه و وابستگان و متحدانش بودند و دیگری مردم شام.

بنی‌امیه منسجم‌ترین تیره از قبیله معروف قریش بود. حتی تیره بنی‌هاشم هم این مقدار منسجم نبودند، لذا اختلاف‌نظر و بعضاً تعارض و بلکه تنازع را در بین آنها شاهد هستیم که عمدتاً از زمان امام سجاد (ع) به بعد خود را نشان می‌دهد. بنی‌امیه چنین نبود و معاویه جایگاهی منحصر به‌فرد در نزد آنان داشت وبه مراتب مهمتر و تأثیرگذارتر از پدرش ابوسفیان. قابلیت‌های شخصی و فراز و نشیب‌های فراوان دهه‌های نخست تاریخ اسلام او را آموخته و آزموده کرده بود و لذا طبیعی بود که به مراتب از پدرش پخته‌تر و برجسته‌تر باشد که تاجری بود که بین مکه و شام و احیاناً مکه و یمن رفت‌وآمد می‌کرد.

به دلائل متعددی معاویه در رأس بنی‌امیه قرار گرفت و همگی ریاستش را پذیرفتند و به یاریش شتافتند. بذل و بخشش‌های بی‌حساب او نیز این جریان را تشدید می‌کرد و موجب شد تا تمامی افراد نخبه‌ای که در پی مال و موقعیت بودند، در کنار و بلکه در پشت او قرار گیرند. عثمان خود از شاخه بنی‌عبد‌شمس و از امویان بود. در دوران دوازده ساله حکمرانی او و خصوصاً در نیمه دوم آن، امویان موقعیت یافتند و ثروتمند شدند و این جریان به موفقیت بعدی معاویه کمک فراوانی کرد. با یاری آنان بود که او توانست رقبا را از پیش‌رو بردارد و در نبردش با امام علی (ع) در نهایت پیروز شود. اما قابل انکار نیست که خود این خانواده بسیار منسجم بودند. اقدامات ابلهانه یزید در طی سه سال زمامداریش به‌گونه‌ای بود که پس از مرگش جانشینی او با مشکلی بزرگ مواجه شد. مخصوصاً که رقیب بزرگ آنان عبدالله زبیر تشکیل خلافت داده بود. فرزند یزید، معاویه چند ماهی در رأس قدرت بود. او مدتی بعد آن را ترک گفت. در نهایت این هماهنگی بین بزرگان بنی‌امیه بود که توانست قدرت را حفظ کند و مروان حکم را به خلافت بردارد و این به معنای انتقال قدرت از بنی‌سفیان به بنی‌مروان بود و اگر چنین نمی‌شد ابن زبیر حتی دمشق را هم به تصرف خویش درآورده بود.

دومین پشتیبان معاویه شام بود که او در طی چهل و دو سال حاکمیتش اسلام خاصی را که متناسب با شرایط شام و در چارچوب مصالح و منافعش بود، ابداع کرده و پرورش داده و نهادینه کرده بود. این اسلام متفاوت بود با آنچه در قلمروهای دیگر وجود داشت. از مدینه و مکه گرفته تا کوفه و یمن و بصره و حتی مصر و این توضیح بیشتری می‌طلبد.

شام بخشی از امپراطوری روم شرقی بود، اگرچه زبان و فرهنگش آرامی بود و ریشه سامی داشت و لذا شباهت‌های فراوانی با زبان و فرهنگ عربی داشت. علی‌رغم اختلاف تمدنی فراوان‌شان، اما نوعی نزدیکی در بین ساکنان شبه‌جزیره و مردمان شام و خاصه بخش‌های جنوبیش وجود داشت که البته غسّانیان را در این میان نقشی بزرگ بود. نکته مهمتر اینکه آنان مسیحیان منوفیزیت بودند که تفاوت‌هایی با مسیحیت قسطنطنیه که آئین رسمی رومیان شرقی بود، داشت و این تفاوت مشکلات فراوانی برای آنان ایجاد کرده بود. و بالاخره تمامی منطقه شام عملاً در استعمار امپراطوری روم بود و این جریان‌ قرن‌ها ادامه داشت. شامیان را استعمار رومیان خوش نمی‌آمد، خصوصاً که در آن ایام آنها مجبور بودند بخش مهمی از مشکلات ناشی از جنگ‌های بی‌سرانجام ایران و روم را تحمل کنند.

به دلائل مذکور و دلائلی بیشتر تقریباً تمامی مناطق شام با صلح تسخیر شد و جالب اینجا است که در بسیاری از موارد این اسقف شهر بود که تقاضای صلح می‌کرد و دروازه را بر روی اعراب می‌گشود. بدین ترتیب شام سقوط کرد. منطقه‌ای خوش‌ آب‌وهوا و حاصل‌خیز که وارث تمدن‌های بزرگی بود. دمشق یکی از قدیمی‌ترین شهرهای دنیا، و احتمالاً قدیمی‌ترین‌شان است. لذا به عکس مناطقی چون حجاز و نجد و حتی کوفه و بصره دارای ساختارهای اجتماعی و اقتصادی و کشاورزی و نظامی توسعه‌یافته‌ای بود.

8-  شام توسط یزید بن ابوسفیان، برادر معاویه تسخیر شد. مدتی بعد او درگذشت و خلیفه دوم معاویه را به جانشینی او انتخاب کرد. عمر به معاویه علاقمند بود. بخشی از این علاقمندی بدان علت بود که معاویه می‌دانست چگونه با او تعامل و صحبت و استدلال کند و در عین حال حساسیت‌های او را با دقت رعایت می‌کرد و اینکه موجبات ناراحتی و عصبانیت او را فراهم نیاورد و استانداران دیگر از این نکات غافل بودند.

علت دیگری را که برخی از مورخان قدیم بدان اشارت کرده‌اند این است که ابوسفیان از انتخاب خلیفه اول به دلیل تعلق‌اش به شاخه‌ای کم‌اهمیت از قریش، شاخه تیم، ناراضی بود و این نکته در مورد خلیفه دوم، شاخه عدی، هم درست بود و پس از داستان سقیفه آن را صریحاً می‌گفت و انتقاد می‌کرد. تا آنجا که از جانشینی امام علی (ع) دفاع کرد، چرا که او از شاخه ممتاز بنی‌هاشم بود. ابوبکر جهت راضی کردن ابوسفیان و امویان فرماندهی لشگر مسلمانان در برخی از جنگ‌های اهل ردّه و نیز جنگ با رومیان را به فرزندان ابوسفیان داد. سیاست همراهی با بنی‌امیه را خلیفه دوم هم ادامه داد.

این همه موجب شد که معاویه تنها استانداری باشد که در دوران عمر کماکان بر سر قدرت بود، حال آنکه او دیگر فرمانداران را تغییر می‌داد و بعضاً با آنان با شدت برخورد می‌کرد. طبیعتاً حاکمیت معاویه در دوران عثمان که خود از بنی‌امیه بود ادامه و بلکه توسعه یافت، و در طی بیست و دو سال استانداریش او توانست زمینه‌های استقرار خویش را فراهم آورد. او آماده‌ترین حاکم جهت قبضه قدرت و خلافت بود، به مراتب بیش از سایر رقبا و مخالفان امام علی (ع).

معاویه شامیان را می‌شناخت و مستشارانی از میان آنان برگزید که عموماً مسیحی بودند و مهمترین‌شان «سرجون» پدر اسقف معروف «یوحنی دمشقی» بود که از اساقفه بنام تاریخ مسیحیت است و گویا چندی کوشید با قرآن معارضه کند. میسون، همسر معاویه، مادر یزید، نیز مسیحی و از قبیله بنی‌کلب بود که مسیحی بودند. آئین و فرهنگ حاکم بر منطقه پس از ورود اسلام آمیخته‌ای بود از اسلام و آداب و رسوم اسلامی و فرهنگ آرامی – مسیحی که فرهنگ بومی آنجا را تشکیل می‌داد و این به نفوذ بیشتر او کمک فراوانی کرد. چرا که او هیچگاه در برابر فرهنگ بومی قرار نگرفت و شامیان با توجه به سیاستش و مستشارانش احساس می‌کردند او حامی آنها و فرهنگ و میراث‌شان است. براساس گزارش‌های مورخان یونانی شامیان احساس می‌کردند معاویه در مجموع بر حاکمان رومی ترجیح دارد و از آنها بهتر است.

معاویه به فراست دریافت نمی‌تواند خود را از عقبه تاریخی و قومی و دینی خود جدا سازد و اعلام استقلال کند و صرفاً حاکم شام و اطراف آن باشد. مسئله این بود که اسلام موجود در شرق شام، یعنی در مدینه و مکه و کوفه و یمن، هماهنگ با منویّات و خواسته‌های او نبود، لذا کوشید اسلام خاصی که از آن به «اسلام شامی» تعبیر کردیم، پایه‌گذاری کند.

این جریان زمینه را برای نهادینه کردن بسیاری از اقدامات او فراهم آورد. به عبارت دیگر شام در خدمت او قرار گرفت و کوشید مبلغ و مدافع تمام اقداماتی باشد که او به نفع خود انجام می‌داد و مهمتر آنکه آنها را رنگی اسلامی بخشید و بلکه به عنوان اسلام واقعی معرفی نمود.

برای نمونه به معاویه «خال المؤمنین» یعنی «دایی مؤمنان» می‌گویند بدین دلیل که خواهر وی، ام حبیبه، همسر پیامبر بود و همسران پیامبر به «ام المؤمنین» یا مادر مؤمنان معروف هستند، بر این اساس او «خال المؤمنین» خواهد شد.

حال آنکه پیامبر همسران دیگری نیز داشت و از مهمترین آنها عایشه دختر خلیفه اول است. شأن و منزلت عایشه در نزد اهل سنت به واقع استثنائی و منحصر به‌فرد است و اگر قرار باشد کسی به عنوان خال المؤمنین معروف شود، می‌باید از میان فرزندان ابوبکر و خصوصاً عبدالرحمن باشد. همسر دیگر پیامبر، حفصه، دختر خلیفه دوم است که اگرچه واجد شأن و منزلت عایشه نیست، اما در نزد اهل سنت بسیار محترم است. بر این اساس می‌باید برادران او و خصوصاً عبدالله بن عمر خال المؤمنین باشد،‌ چرا که عبدالله از مهمترین و شاخص‌ترین اصحاب پیامبر در نزد اهل سنت است.

علی‌رغم این همه این معاویه است که به عنوان «خال المؤمنین» پذیرفته می‌شود. حال آنکه در میان شخصیت‌های صدر اسلام کمتر فردی چون او به لحاظ خانوادگی تا قبل از فتح مکه در ضدیت کامل و همه‌جانبه با اسلام قرار داشته است. برادر و دایی و پدربزرگ او در جنگ بدر کشته شدند و پدر و مادرش تا آخرین لحظات از هیچ توطئه‌ای علیه پیامبر و اسلام فروگذار نکردند که بخشی از آن به جنگ‌های بدر و احد و خندق بازمی‌گردد. جنگ‌هایی که با هدف ریشه‌کنی نهایی اسلام شکل گرفت. تبلیغات او که خود داستان مفصلی دارد به گونه‌ای بود که از او شخصیتی کاملاً اسلامی ساخته بود و بخشی از این موفقیت تبلیغاتی به اوضاع و احوال شام و شأن و منزلتی که شامیان برای او می‌شناختند و بدان باور داشتند، بازمی‌گشت.

9-  شام به دلیل موقعیت ممتاز فرهنگی و تمدنی پیوسته نقشی مهم و مؤثر در شکل‌گیری فرهنگ و اعتقادات، و بلکه تمدن اسلامی داشته است. هنگامی که اهل بیت امام حسین (ع) را به اسارت به شام بردند، مردمان عادی در روزهای نخست به بدترین شکل ممکن با آنان برخورد کردند که داستان دردناکی است. آنها از پشت‌بام بر سر آنان خاک و خاکستر و احیاناً خاکستر همراه با دانه‌های ریز آتشین می‌ریختند که این به سوخته شدن پوست سر امام سجاد (ع) انجامید. هنگامی که آنها خود را اهل بیت پیامبر نامیدند، شامیان گفتند که ما کسی جز معاویه و خاندانش را اهل بیت پیامبر نمی‌دانیم و آنها به واقع چنین اعتقادی داشتند.

کسانی که از شام به مدینه می‌آمدند و برخوردی با امامان معصوم داشتند، عموماً در ابتدا با ستیهندگی با آنان برخورد می‌کردند، بدان علت که آنان را مخالف بنی‌امیه می‌دانستند و بنی‌امیه را اهل‌بیت پیامبر. به واقع شامیان برای معاویه شأنی دینی قائل بودند و احادیث «موضوعه‌»‌ای را که درباره او و فضائل و مناقب او وضع شده، ‌باور داشتند و آن را تبلیغ می‌کردند. احتمالاً به همین علت است که عموم منتقدان از شیعه که تمایلاتی ناصبی‌گرایانه داشتند، در طول تاریخ یا شامی هستند و ریشه شامی دارند و یا متأثر از افکار و ادبیات آنانند.

انحرافات ایجاد شده صرفاً در این محدوده باقی نماند. هنگامی که معترضان در مدینه به معاویه به دلیل انتخاب یزید اعتراض کردند او گفت این قضای الهی است و امری مقرر و مقدر، و باید آن را گردن نهید. بعدها یزید و ابن زیاد به همین گونه استدلال کردند و اصولاً این اندیشه به ایدئولوژی امویان تبدیل شد. یعنی جبرگرائی مطلق و اینکه خلیفه مظهر و نماینده خداوند است و در مورد اعمال و رفتار او نباید صحبت و احیاناً اشکال کرد.

چنانکه گفتیم مسئله صرف خلافت یزید نبود. پی افکندن اسلامی بود که فردی چون یزید و علی‌رغم تمامی خلاف‌کاری‌های شرعی و عرفی‌اش می‌توانست به دلیل وصایت پدر در رأس خلافت قرار گیرد. مسئله این بود که نشان داده شود که آنان نماینده اسلام نیستند و اسلام آنان نه «نبوی» که «اموی» است. مسئله پیروزی در جبهه جنگ نبود که آن پیروزی هم در صورتی مطلوب است که حق و حقیقت و عدالت بر کرسی نشیند و نه آنکه قدرت به چنگ آید.

از این دیدگاه قیام امام بیش از آنکه علیه یزید باشد، علیه معاویه و میراث شوم او بود. یزید نتیجه آن میراث بود و لذا برای مقابله با او باید با آن میراث مقابله می‌شد. مشکل در این بود که این میراث پاسداران خود را داشت که در درجه نخست بنی‌امیه و متحدان و وابستگان‌شان بودند – اعم از وابستگان نظامی و سیاسی و بلکه دینی که البته اینان از مؤثرترین گروه‌ها در انحراف افکار مردمان بودند – و دیگری شامیان بودند که به اجمال بیان شد.

وظیفه امام آنچنانکه از مجموع متون معتبر دینی، اعم از احادیث و ادعیه، برمی‌آید حفظ دین و حفظ اصالت‌های دینی و مقابله با بدعت‌ها و انحراف‌ها است و نه آنکه در رأس قدرت قرار گیرد و چنانکه گفتیم مطلوبیت ثانویه قدرت به دلیل توان بر دفع انحراف‌ها و معرفی حقیقت دین است.

10-  در این بخش به‌اختصار به بررسی ویژگی‌های یزید می‌پردازیم. یزید شخصاً فاقد هر نوع ظرفیت و قابلیتی برای مدیریت سرزمین‌های وسیع اسلامی آن روزگار بود و عملکرد او به‌گونه‌ای بود که موقعیت خاندان بنی‌امیه را تا سرحدّ سقوط متزلزل ساخت. صرفاً این میراث چندجانبه سیاسی و نظامی و دینی پدرش بود که او را برای مدتی بر سر قدرت نگاه داشت.

اصولاً این یکی از نقاط مبهم است که معاویه علی‌رغم آشنائیش با جامعه آن روز و ویژگی‌های فرزندش، چگونه او را برای این سمت انتخاب کرد؟ این انتخاب مخالفان فراوانی حتی در بین اطرافیان اموی‌نسب معاویه داشت. از فرزند عثمان گرفته تا مروان حکم. ظاهراً برای نخستین‌بار مغیره است که او را به عنوان جانشین معرفی می‌کند و دلیل اصلی پیشنهاد او آن بود که می‌خواست رضایت معاویه را که به مناسبتی نسبت به او خشمگین شده بود، بدست آورد. اما معاویه سخن او را به جدّ گرفت و از آن پس کوشید تا فرزندش را جانشین خویش معرفی کند و حتی در زمان خودش از برای او بیعت بگیرد،‌ که البته با مخالفت‌های متعددی روبرو شد و از جمله مخالفت عایشه است که داستان مفصلی دارد و ظاهراً همین موجب طرح توطئه‌ای شد که به کشته شدن مشکوک وی انجامید. مضافاً که شهری چون مدینه به کلی مخالف جانشینی وی بود و آن را در طی سفری که معاویه بدانجا داشت، صریحاً ابراز کرد.

یزید به هنگام مرگ معاویه جوانی سی‌وسه ساله بود. مادرش، میسون، چون بادیه را به «قصر سبز» ترجیح می‌داد شعری سرود که معاویه را خوش نیامد و او را طلاق گفت و به نزد قبیله‌اش به بادیه فرستاد که البته یزید را هم همراه برد. یزید در چنین شرایطی زیست و پرورش یافت.

پس از چندسالی او به دمشق آمد، اما شخصیتش در بادیه و در کنار مادری بدوی که بیابان را بر قصر ترجیح می‌داد، شکل گرفته بود. و معروف است که او به لحاظ اخلاقی و رفتاری بیش از آنکه به پدر شبیه باشد به دائی‌هایش شبیه بود که سخن درستی است. صرف‌نظر از ملاک‌های شرعی، منطق رفتاری او بیشتر «بدوی» بود تا «دمشقی».

عملاً او با آنچه لازمه مدیریت جامعه مسلمان وسیع و پرتعارض آن ایام بود، به‌کلی بیگانه بود. معاویه نه تنها افراد برجسته و صاحب نفوذ را می‌شناخت – بلکه قبائل و مناطق مختلف و ویژگی‌هایشان را نیز می‌شناخت که چهار دهه حکمرانی و سردوگرم‌های مختلفش را پشتوانه داشت و می‌دانست چگونه می‌باید با تهدید و تطمیع آنان را ساکت نگاه دارد.

یزید با این همه، به کلی بیگانه بود و این بیگانه بودن را در طی زمامداریش به خوبی نشان داد. صرفِ محبتِ پدری معاویه و تمایل به باقی ماندن قدرت در سلاله‌اش او را بدین اقدام واداشته بود. البته این هست که او علاقه مفرطی به فرزندش داشت.

در کنار این همه ثروت بیکرانی بود که از سرزمین‌های اشغال شده به سوی دمشق می‌آمد و لشگری که توسط پدرش ایجاد شده بود که معاویه را نه تنها فرمانده ارتش، بلکه امیر دین و دنیا می‌دانست و به او قلباً اعتقاد داشت. ارتشی منظم و نیرومند که ساختار و نظم نظامی‌اش میراث ارتش روم شرقی بود.

یزید می‌پنداشت قدرت و بلکه تمامی قدرت را باید در اختیار داشته باشد و کسی نباید در برابرش کوچکترین سخنی بگوید و اعتراضی کند. از نظر او قدرت یعنی قدرت مطلق و بدون هیچ اغماض. حال آنکه معاویه چنین نبود و حتی خلفای اموی پس از یزید هم همچون او نبودند. منطق قدرت را تاحدودی می‌شناختند و می‌دانستند چگونه باید از خود انعطاف نشان دهند و قدرت را حفظ کنند.

مشکل دیگر این بود که حاکم کوفه، ‌ابن زیاد، نیز جوانی مستبد و تازه به دوران رسیده بود. او نیز می‌خواست بدون کوچکترین نرمشی حکمرانی کند و کوچکترین سخن متفاوتی را با شمشیر پاسخ گوید. نوع سخنان او با فرماندهان مختلفی که به سوی کربلا اعزام داشت، چنین بود. سخت و تند و بدون کمترین انعطاف. یا بیعت بدون چون و چرا و یا جنگ و دیگر هیچ.

این هر دو اخلاقی بدوی داشتند. مشکل اصلی در این بدویت نبود. یک فرد بدوی هنگامی که در شرایط صحرا و در درون فرهنگ و میراث بدوی زندگی می‌کند اخلاق و ر فتار خاصی می‌یابد که در عین حال مشتمل بر صفات مثبتی نیز هست. مشکل در آنجا بود که یزید در فضا و فرهنگ بدوی رشد یافته بود اما ثروت و مکنت بیکران دمشق شرایط زیستی صحرایی او را دگرگون ساخته بود. ترکیب تعصب و انتقام و میل به استبداد و انگیختگی‌ها و تصمیمات لحظه‌ای با ثروت و قدرتی که البته منشأیی صحرایی نداشت و از جانب پدر رسیده بود، از او شخصیتی غیرقابل تحمل ساخته بود. این سخن در مورد ابن‌زیاد هم صحیح است و به واقع اطرافیان این دو پیوسته خود را در خطر طرد و یا کشته شدن احساس می‌کردند.

11-  همگامی و اتحاد این دو به فاجعه عاشورا و به اعمال و رفتار وحشیانه‌ای که در ذاتِ روح و فرهنگ بدویان مهاجرت کرده به کوفه آن ایام ریشه داشت، انجامید. رفتار داعشیان کنونی علی‌رغم فاصله چهارده قرنه، یادآور آن سبعیّتی است که امام و اهل بیت مکرم‌شان با آن مواجه شدند. رفتار اینان خود بهترین گواه است که آنچه کتاب‌های مقتل نقل کرده‌اند، صحیح است و اغراق‌آمیز نیست.

این ذهنیت و این بدویت مدتی بعد به فاجعه حرّه منجر شد که از دردناک‌ترین حوادث تاریخ دوران‌های اولیه اسلام است. گویی انتقام‌ستانی‌های ایام جاهلیت دوباره زنده و فعال شده و به هر جنایتی دست می‌یازید و حتی در داخل مسجد پیامبر و در کنار قبر آن حضرت - از کشتن افراد بیگناه که برخی از صحابه پیامبر و یا از تابعان بودند و تا تجاوز به زنان و دوشیزگان – سال بعد مکه و بلکه کعبه، مورد تهاجم قرار گرفت و به آتش کشیده شد و مدتی بعد یزید زندگی را بدرود گفت.

مسئله در مورد یزید صرفاً عدم پایبندی به احکام دینی نبود و اینکه علناً شراب می‌نوشید. اصولاً اخلاق و رفتار او متناسب نبود با کسی که می‌باید در رأس امپراطوری بزرگی قرار گیرد و خلیفه مسلمانان باشد. از سگ‌بازی و بوزینه‌بازیش گرفته تا لودگی‌های دیگرش که در اشعاری که به طور علنی می‌خواند، منعکس بود و گویا این ویژگی‌ها را از بادیه فراگرفته بود. گزارش عرضه شده توسط حنظله و همراهانش که از مدینه به دمشق رفته بودند، حاکی از نکاتی است که بدان‌ها اشارت رفت. مضافاً‌ که او با مسائل اولیه مدیریت اجتماعی و سیاسی هم آشنا نبود.

علی‌رغم این همه، چنانکه گفتیم، اعتراض امام بیشتر به روش انتخاب او بود. روشی که خود برآمده از اسلامی بود که معاویه بنیان گذاشته بود. امام پس از مرگ معاویه و در حرکتش از مدینه به مکه و از مکه به کوفه در مناسبت‌های مختلف این مخالفت را ابراز می‌فرمود. چنانکه شاهد همین مخالفت‌ها در ایام خود معاویه هم هستیم که در نامه‌های حضرتش منعکس است. اعتراض امام در واقع از ایام خود معاویه و خلاف‌کاری‌ها و عهدشکنی‌هایش آغاز می‌شود و ایشان تنها شخصیت شناخته‌شده‌ای بود که به معاویه با صراحت اعتراض می‌کرد و خطاهایش را برمی‌شمرد.

پس از شهادت امام نیز این افشاگری‌ها توسط اهل بیت و خاصه امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) ادامه یافت که یکی از مهمترین فرازهایش صحبت این دو بزرگوار است با ابن زیاد و یزید و اینکه کشته شدن امام حسین (ع) و فرزندان و اصحابش توسط شما و لشگریان شما و با دستور شما انجام گرفت و نه توسط خداوند آن‌گونه که آنان می‌گفتند. معاویه پایه‌گذار این اندیشه بود و سیاست امویان بر همین اساس شکل گرفت.

آنان تا بدانجا در این جبرانگاری اعتقادی – سیاسی اصرار کردند که فرد آزاده‌ای همچون غیلان دمشقی را که بدان اعتراض داشت، کشتند. نکته این است که غیلان از دمشق بود و با فرهنگ و اعتقادات دمشقیان پرورش یافته بود اما تأکید فراوان امویان بر این اندیشه او را به واکنش واداشت. به احتمال فراوان کسان دیگری بوده‌اند که همچون او می‌اندیشیده‌اند و این عمدتاً واکنشی بود علیه جبرانگاری کور و ضدِ عقل و وجدان اموی.

12-  امام به خوبی کوفه و مردم و فرهنگ آن را می‌شناخت و سال‌ها به همراه پدر و برادر در این شهر زیسته بود و کوفیان چه در زمان امام مجتبی (ع) و چه بعد از شهادت ایشان با امام مرتبط بودند و بعضاً از امام می‌خواستند که در برابر معاویه قیام کند و حضرت می‌فرمود به قرارداد صلح پایبند است و تا هنگامی که او زنده است، چنین نخواهد کرد، اگرچه در زمان معاویه نامه‌های تندی برای او می‌فرستاد که حاوی نکات فراوانی بود و در فرصتی دیگر می‌باید مورد بحث قرار گیرد.

امام به خوبی می‌دانست که بخشی از تقاضاها به دلیل نفرتی است که اصولاً کوفیان از شامیان دارند و اعتقادات دینی و ارادت نسبت به امام را در این میان سهمی نیست و باز می‌دانست علی‌رغم وسعت کوفه و ساکنان پرشمارش، اما شهر فاقد قوام و انسجام شهری است. مجموعه‌ای است شناور از قبائلی که از نقاط مختلف بدان سوی آمده‌اند و صرف‌نظر از خصومت‌های تاریخی، منطقه‌ای و بین قبیله‌ای، وضعیت جدید تعارض‌های جدیدی در میان آنان خلق کرده است. آنان عموماً بدویانی بودند که نظم و نظام شهری را برنمی‌تابیدند و جز با شمشیر جلادانی چون زیاد و ابن زیاد و حجاج آرام نمی‌گرفتند. اکثریت این جمع شناور نمی‌دانست چه می‌خواهد و بلکه نمی‌دانست چه نمی‌خواهد. عجیب اینجا است که کوفه تا زمانی که از رونق افتاد، چنین حالتی داشت و هیچگاه به یک شهر باقوام تبدیل نشد.

این همه در جای خود صحیح است، اما امام می‌بایست براساس شرایطی که وجود داشت، عمل کند. از ایشان دعوت شده بود و ایشان رهسپار شد. اصل نپذیرفتن خلاقت یزید بود و نپذیرفتن سنت سیئه و غلطی که معاویه پایه‌گذاری کرده بود و می‌رفت که به مثابه اصلی از اصول اسلامی پذیرفته شود. در عین حال تهدیدهایی علیه جان امام و بلکه شکستن تقدس کعبه وجود داشت. پس از واقعه عاشورا ابن عباس ضمن نامه بسیار تندی که برای یزید فرستاد چنین نوشت که تو همان کسی هستی که امنیت جانی نواده پیامبر را حتی در حرم امن الهی شکستی و او را مجبور کردی که مکه را ترک گوید.

فرزندان بدویان بی‌فرهنگ که به قدرت و ثروتی بادآورده رسیده بودند با پایمال کردن تمامی اصول دینی و اخلاقی و حتی با نادیده گرفتن مصلحت‌های مدیریتی، امام را مجبور به ترک شهر و زادگاه خویش، مدینه، و شهر پدری و اجدادی‌اش، مکه، کردند و با توجه به دعوت کوفیان طبیعی بود که امام بدان سوی حرکت کند.

اما داستان در عمق خود چنین نبود. مسئله اصلی معرفی و دفاع از «اسلام نبوی» در برابر «اسلام اموی» بود که می‌کوشید با زور و تبلیغات آن را مثابه اسلام واقعی به دیگران بباوراند و این مهم را امام حسین (ع) با حداکثر بزرگواری و ایثار و بردباری و جان‌فشانی به انجام رسانید. رفتار بزرگوارانه امام در طول مسیر و سخنان بلند و پندآموز حضرتش در زمینه‌های مختلف و اتمام حجت‌هایش از زمان ورود به سرزمین کربلا و خاصه در روز عاشورا هیچ‌گونه تناسبی ندارد با فردی که اعتراضش به‌دلیل قدرت‌طلبی و یا انتقام‌ستانی و ستم‌کاری و برتری‌جویی است؛ چنانکه بارها آن را گفت و در وصیت‌نامه خویش بدان تأکید کرد.

آری او «چراغ هدایت» و «کشتی نجات» است. هدایت برای همه کسانی که در جستجوی آن هستند و نجات برای تمامی کسانی که در زندگانی فلاح دنیوی و اخروی خویش را می‌جویند. او رحمت خداوند و باب رحمت واسعه او است. با تقرب و نزدیکی معنوی به او از طریق گریستن بر او و عزدارای برای او و زیارت مرقدش انسان از درون دگرگون می‌شود و مشمول عفو و رحمت خداوند قرار می‌گیرد و نتیجه این همه نه برای امام که خود در اوج عظمت قرار دارد، که برای دوستان و شیعیان آن حضرت است. سلام بر او و خاندان و یارانش باد که وظیفه مقرّر شده خویش را به بهترین شکل ممکن به انجام رسانیدند.

logo test

ارتباط با ما