وقتی امام رضا (ع) قرض بدهکاران را ادا می کرد

جود و بخشش، احسان به تهى‌ دستان، اداى‌ قرض بدهکاران، اطعام مؤمنان و کمک به گرفتاران، جزء سیره پیامبر اکرم و ائمه معصوم علیهم السلام بوده است. امام رضا علیه السلام نیز در حد امکان بدین سیره ادامه مى‌‏داد.

وقتی امام رضا (ع) قرض بدهکاران را ادا می کرد

اسحاق نوبختى‌ گفته است: مردى‌ خدمت امام رضا علیه السلام رسید و عرض کرد، «به اندازه شأن خودت به من احسان کن»، «فرمود بدین مقدار قدرت ندارم.»

عرض کرد: «پس به مقدار شأن من بده.»

فرمود: «این مقدار امکان دارد.»

آن گاه به غلام خود دستور داد دویست دینار به آن مرد بدهد.

امام رضا علیه السلام در خراسان، در روز عرفه، مجموع اموال خود را در راه خدا انفاق کرد.

فضل بن سهل عرض کرد: «این بخشش شما به صلاح نبود و زیان دارد.»

فرمود: «زیان نیست، بلکه عین منفعت است. چیزى‌ را که در راه خدا و به منظور پاداش اخروى‌ داده مى‌‏شود، زیان به شمار نیاور.»[۳۷]

معمر بن خلّاد گفته است: هنگامى‌ که امام رضا علیه السلام غذا مى‌‏خورد، ظرفى‌ را نزدیک سفره مى‌‏گذاشت و از بهترین غذاها مقدارى‌ را درآن ظرف مى‌‏ریخت. آن گاه دستور مى‌‏داد آن را به فقرا بدهند. او در این حال، این آیه را مى‌‏خواند: «فَلا اقْتَحَمَ العَقَبَهَ».

سپس مى‌‏فرمود: «خداى‌ عزّوجلّ مى‌‏دانسته که هر کسى‌ قدرت آزاد کردن بنده را ندارد، بدین جهت اطعام را وسیله بهشت رفتن قرار داد.»[۳۸]

غفّارى‌ گفته است: مردى‌ از آل ابى‌ رافع، به نام فلان، مبلغى‌ از من طلب‏کار بود، طلب خود را با اصرار از من مطالبه مى‌‏کرد و من قدرت پرداخت آن را نداشتم. از این جهت، نماز صبح را در مسجد پیامبر خواندم و به سراغ امام رضا علیه السلام حرکت کردم که در آن زمان در عریض بود. وقتى‌ به آن جا رسیدم، امام را دیدم که پیراهنى‌ پوشیده و عبایى‌ بر تن داشت و سوار بر الاغ بود.

من از آن حضرت، خجالت کشیدم و چیزى‌ نگفتم. وقتى‌ او به من رسید به من نگاه کرد. من سلام کردم و گفتم: «فلان کس که دوستدار شماست، از من‏

امامت و امامان علیهم السلام، ص: ۳۰۷

طلبى‌ دارد و در مطالبه آن، مرا رسوا ساخته است.» گمان مى‌‏کردم آن حضرت به آن شخص توصیه مى‌‏کند که دست از مطالبه بردارد. البته، مقدار بدهى‌ خودم را نگفتم. آن حضرت، به من فرمود: «بنشین تا برگردم».

من در همان جا ماندم تا مغرب شد و نماز مغرب را خواندم. روزه دار هم بودم. خسته شدم و قصد انصراف داشتم که حضرت ظاهر شد و گروهى‌ اطرافش را گرفته بودند. عرض حاجت مى‌‏کردند و به آنان صدقه مى‌‏داد. بعد از آن، داخل خانه شد و مرا نیز به داخل دعوت کرد. داخل شدم و با هم نشستیم. من، از ابن مسیب، امیر مدینه برایش صحبت کردم. وقتى‌ سخن من تمام شد، فرمود: «گمان مى‌‏کنم هنوز افطار نکرده‏اى‌» عرض کردم: «نه» پس دستور داد برایم غذا آوردند و به غلامش فرمود، با من غذا بخورد. بعد از صرف غذا، به من فرمود: «این متکا را کنار بزن و آن چه زیر آن موجود است، براى‌ خودت بردار.»

به دستورش عمل کردم و دینارهاى‌ موجود را برداشتم و در آستین لباسم جاى‌ دادم. به چهار نفر از غلامانش دستور داد تا منزل مرا همراهى‌ کنند.

عرض کردم: «مأموران ابن مسیّب گشت دارند و من کراهت دارم آنان مرا با غلامان شما ببینند.»

فرمود: «حق با توست.» آن گاه از غلامانش خواست، از هر جا من گفتم، برگردند. وقتى‌ نزدیک منزل خودم رسیدم به غلامان گفتم: برگردید.

داخل منزل شدم و چراغ را روشن کردم. پول‏ها را شمردم، چهل و هشت دینار بود، با این که بدهى‌ من بیش از بیست و هشت دینار نبود. یکى‌ از آن دینارها، درخشش خاصى‌ داشت و توجّه مرا به خود جذب کرد. وقتى‌ آن را نزدیک چراغ بردم، دیدم بر رویش نوشته: «بدهى‌ تو، بیست و هشت دینار است. بقیه نیز مال خودت باشد.» این، در حالى‌ بود که به خدا سوگند، من به طور دقیق نمى‌‏دانستم آن شخص چه قدر از من طلب دارد.[۳۹]

یاسر خادم گفته است: «وقتى‌ امام رضا علیه السلام در خلوت مى‌‏نشست، همه خدمت‏کاران کوچک و بزرگ را دعوت مى‌‏کرد و با آنان سخن مى‌‏گفت و انس مى‌‏گرفت. وقتى‌ هم بر سر سفره غذا مى‌‏نشست، همه را براى‌ صرف غذا فرا مى‌‏خواند.»[۴۰][۴۱]

[۳۹]. الارشاد، ج ۲، ص ۲۵۵ و بحارالأنوار، ج ۴۹، ص ۹۷.
[۴۰]. بحارالأنوار، ج ۴۹، ص ۱۶۴.
[۴۱] امینى‌، ابراهیم، امامت و امامان علیهم السلام، ۱جلد، موسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات

 

منبع: شفقنا

logo test

ارتباط با ما